جمعه شهدا خواستند و مهمان ندبه شان شدم در دوکهه!
باران می بارید و باد بوی خاک می آورد...
حسینیه حال و هوای تازه این داشت. این بار اول بود که خلوت می دیدمش . حالا همه جاش را می تونستم قدم بزنم. راه می رفتم . اشک می ریختم. یک لحظه حس کردم تو کربلام . وای عجبشبی بود ، دور تا دور حرم حسین راه می رفتم . اشک می ریختم و در تنهایی خودم هر چه نوحه بلد بودم می خوندم. انگار نه انگار که کسی منو می بینه!
...و حالا تو حسینیه ی دوکوهه همون حس...
ولی انصافا این ندبه واسه من خیلی بیشتر از ندبه ای که تو نجف خوندیم حال داد شاید چون حال شهدای اینجا رو یه روزی با گوشت و پوستم حس کرده بودم. نمی دونم ...
گر می گرفتم. دلم می خواست همون موقع بزنم تو گوش تموم نامردای دنیا، از اسرائیلیا و امریکاییها گرفته تا اون نامردایی که مثل اختاپوس رو این مملکت چنگ انداختن و دل رهبرم رو می شکونن . همونهایی که مال بیت المال رو می خورن و گوشهاشون واسه شنیدن حرفهای حساب آقا بسته ست. همونهایی که ... ولش کن . اینجا گفتن فایده ای نداره . ولی مطمئن باشید هر جا ببینمشون حتما تو روشون می گم که چقدر نامردن.
آره! فقط گریه کردن به درد نمی خوره. باید این گریه ها یه انرژی به ما بده واسه خوب بودن، واسه دشمن شدن با نامردمی ها، واسه مسلمون شدن! وگرنه ...
ممنونم از اونهایی که باعث شدن یه مشت آپارتمان خرابه و تیر و ترکش خورده روحی بگیره که بشه باهاشون خدایی شد.
پ ن: این روزها مد شده همه از انرژی مثبت حرف می زنن باور کنین این انرژی تو دوکوهه فراوونه. امتحان کنید!